فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۲
فیک کوک دختر کوچولوی من پارت³²
کوک : من بهت گفتم نمیخوام زن بگیرم و آنا هم خودت سر خود رفتی آوردی بدون اینکه حتی نظر منو بپرسی ( اوخ اوخ دعوا شد )
م.ک : تو بالاخره یروزی باید زن میگرفتی
کوک : من بهت گفتم که با ات زندگی میکنم و با همون بچه دار میشم ( داد )
ات : چیییی ( تعجب )
^ خب خب یه توضیح کوچولو بدم
اگه یادتون باشه اون پارت که کوک داشت با مامانش صحبت میکرد گفت من با ات زندگی میکنم و بچه دار میشم ولی اون موقع ات گوشاش رو گرفته بود چیزی نفهمید واسه همین الان تعجب کرد ^
*رزی تمام مدت داشت از پشت به اینا با تعجب و ترس نگاه میکرد از قضیه آنا و مامان و کوک و کلا اون یه هفته خبر نداشت *
رزی : بسههههههههه دیگه دعوا بسه . یه امشب دور هم جمع شدیم خوش باشیم نه اینکه دعوا کنیم و دردسر ایجاد بشه پس کافیههه ( اه مزاحم شدی وسط دعوا . تازه داشت اوج میگرفت )
همون لحظه لحظه زنگ در خورد *
رزی : من میرم باز کنم جیمین هست
جیمین اومد داخل با همه سلام کرد که رسید به مامان کوک . باهاش یه سلام گرم احوال پرسی کرد منم داشتم با تعجب نگاشون میکردم که کوک شروع کرد حرف زدن
کوک : شما دوتا همو قبلا دیدین
جیمین : آره رزی منو قبلا با مامانتون آشنا کرده
داشتن حرف میزدن یهو جیمین چشمش خورد به من
جیمین : راستی ات حالت خوب ؟
یکم خجالت کشیدم و سرخ شدم آخه اون شب خیلی بد بود
ات : آره مرسی بهترم ( سرخ شده )
رزی : .....
شرط ها رسید
۳۵ لایک
۲۵ کامنت
حق شکایت هم ندارید 😃
کوک : من بهت گفتم نمیخوام زن بگیرم و آنا هم خودت سر خود رفتی آوردی بدون اینکه حتی نظر منو بپرسی ( اوخ اوخ دعوا شد )
م.ک : تو بالاخره یروزی باید زن میگرفتی
کوک : من بهت گفتم که با ات زندگی میکنم و با همون بچه دار میشم ( داد )
ات : چیییی ( تعجب )
^ خب خب یه توضیح کوچولو بدم
اگه یادتون باشه اون پارت که کوک داشت با مامانش صحبت میکرد گفت من با ات زندگی میکنم و بچه دار میشم ولی اون موقع ات گوشاش رو گرفته بود چیزی نفهمید واسه همین الان تعجب کرد ^
*رزی تمام مدت داشت از پشت به اینا با تعجب و ترس نگاه میکرد از قضیه آنا و مامان و کوک و کلا اون یه هفته خبر نداشت *
رزی : بسههههههههه دیگه دعوا بسه . یه امشب دور هم جمع شدیم خوش باشیم نه اینکه دعوا کنیم و دردسر ایجاد بشه پس کافیههه ( اه مزاحم شدی وسط دعوا . تازه داشت اوج میگرفت )
همون لحظه لحظه زنگ در خورد *
رزی : من میرم باز کنم جیمین هست
جیمین اومد داخل با همه سلام کرد که رسید به مامان کوک . باهاش یه سلام گرم احوال پرسی کرد منم داشتم با تعجب نگاشون میکردم که کوک شروع کرد حرف زدن
کوک : شما دوتا همو قبلا دیدین
جیمین : آره رزی منو قبلا با مامانتون آشنا کرده
داشتن حرف میزدن یهو جیمین چشمش خورد به من
جیمین : راستی ات حالت خوب ؟
یکم خجالت کشیدم و سرخ شدم آخه اون شب خیلی بد بود
ات : آره مرسی بهترم ( سرخ شده )
رزی : .....
شرط ها رسید
۳۵ لایک
۲۵ کامنت
حق شکایت هم ندارید 😃
- ۱۹.۹k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط